ارزیابی مجدد، سرکوبی و پذیرش
نویسنده: ماریانا پوگوسین
ما کارهای زیادی با هیجاناتمان به جای صرفاً احساس کردنشان انجام میدهیم. جان میلتون در وصف شایستگیهای ملوکانهی “حکمفرمایی” بر آنها مینویسد. شخصیت دوریان گریِ اسکار وایلد آرزو داشت “از آنها استفاده کند، لذت ببرد و بر آنها مسلط شود”، در حالی که وینسنت ون گوگ از “فرمانبرداری” از آنها به گونهای که فرمانروای زندگی ما هستند سخن گفت.
در حقیقت، گویی که تجربهی راستین هیجانات کافی نباشد – سنگینی درهمشکنانهی غم، جنونآمیزی خشم، تسکین آرامش ، و شکوه قدرشناسی – ما تمایل داریم تا منابع زیادی را صرف پیشآیند و پسآیندهای قصههایمان کنیم.
ما مطلوبمان را برمیگزینیم (خوشی ) و از هر فرصتی برای گریز از مابقیشان بهره میبریم. و ما از دشمنانی که برای خود میشماریم و با رنگ قرمز منحوس دورشان خط کشیدهایم به هر قیمتی اجتناب میکنیم. و زمانی که به طرز اجتنابناپذیری سر و کله این دشمنان پیدا میشود ما هرچه در توان داریم میکنیم تا از آنها روی گردانیم. ما در برابرشان مقاومت میکنیم. آنها را منحرف میکنیم و شکلشان را تغییر میدهیم. اما آنها میمانند و تماشا میکنند تا با عواقبشان دست و پنجه نرم کنیم و ناگاه رخت میبندند و میزبانشان را ترک میکنند.
تنظیم هیجان – فرایندی که به واسطهی آن فرد بر هیجاناتاش تأثیر میگذارد – سوژهی پژوهشهای روانشناختی فراوانی بوده است. این فرایندها میتوانند خودکار و خارج از حوزهی هشیاری ما یا مستلزم کوششهای هشیارانه باشند. در حالی که روشهای بیشماری وجود دارد که ما با آنها هیجاناتمان را مدیریت میکنیم، پژوهشگران تعداد معدودی ویژگی تعیینکننده برای تنظیم هیجان مشخص کردهاند. این ویژگیها شامل داشتن یک هدف (برای مثال، تماشای یک کمدی سرزنده به منظور تسکین غم)، و تاثیرگذاری بر پویشها و گذرگاههای یک هیجان (فیالمثل، کاهش شدت نگرانی با پرت کردن حواس ) است.
با وجود اینکه به نظر میرسد آنها یکدفعه گریبان ما را میگیرند، هیجانها به صورت تدریجی بر ما عارض میشوند. مطابق با مدل پردازش تنظیم هیجان ، ما با استفاده از سازوکارها متعدد میتوانیم طی نقاط گوناگونی از زمانبندی ایجاد هیجان در فرایندهای هیجانی مداخله کنیم. برای مثال پیش از آنکه واکنش هیجانی فعال شود ما میتوانیم انتخاب و تعدیل موقعیت (مثل اجتناب از موقعیتهای ترسناک)، تنظیم توجهمان به موقعیت (مثل نگاه کردن به جایی دیگر) و تغییر نحوی که به آن معنا میبخشیم (مثل کم اهمیت جلوه دادن رویدادهای منفی) را دستور کار قرار دهیم. وقتی هیجان در میانه راه خود باشد میتوانیم پاسخ رفتاری یا فیزیولوژیک خود را تغییر دهیم (برای مثال، لبخند زدن هنگامی که احساس ترس میکنیم).
تمام این سازوکارها به یک اندازه در تنظیم هیجاناتمان سازگارانه نیستند. آیریس ماس ،یکی از پژوهشگران سردرمدار در تنظیم هیجان، در یکی از مصاحبههای اخیر خود دو مورد از شناخته شده ترین سازوکارها – ارزیابی مجدد و سرکوبی – و پیامدهایشان بر سلامت روانی را شرح داده است:
ارزیابی مجدد ماهیتاً شناختی است و به نحوهی تفکر و چارچوبدهی مجدد موقعیتهای هیجانی اشاره دارد. این به عنوان یک نوع مثبت از تنظیم هیجان به حساب میآید زیرا انعطافپذیر است و موجب دگرگونی تمامیت هیجان میشود، نه بخشی از آن. ارزیابی مجدد با سطوح پایینتر افسردگی و سطوح بالای سلامت روانی همبستگی دارد.
در مقابل، در سرکوبی کماکان هیجان تجربه میشود اما تجلیهای رفتاری آن بازداری میشود. این به عنوان یک نوع منفی از تنظیم هجان به شمار میرود. یک دلیل این مسأله آن است که بخشی از هیجان که مربوط به تجربه آن است کماکان به وجود خود ادامه میدهد. دلیل دیگر آن است که موجب عدم تقارنی بین نحوه احساس خود شخص و چیزی که سایرین میبینند میشود و به نظر میرسد با عملکرد اجتماعی منفی مرتبط باشد.
پژوهشها نشان دادهاند افرادی که از سازوکارهای ارزیابی مجدد استفاده میکنند از طریق تفسیر مجدد معنای محرکهای هیجانی منفی، قادر به چهارچوبدهی مجدد موقعیتهای استرسزا هستند. آنها با اتخاذ نقشی فعال در ترمیم خلقشان و اتخاذ نگرشهای مثبتتر، با موقعیتهای چالشبرانگیز مواجه میشوند. این کوششها اغلب هیجانات مثبت بیشتر، هیجانات منفی کمتر و همچنین تابآوری، پیوندهای هیجانی بهتر، حرمت خود بالاتر و خشنودی عمومی در زندگی را به دنبال دارد.
اما از سوی دیگر، سرکوبی تنها بر پاسخ رفتاری تاثیر گذاشته و بضاعت چندانی در کاهش تجربه حقیقی هیجان دارد. این سازوکار به نظر به لحاظ روانشناختی و اجتماعی مقرون به صرفه نیست – مستلزم تلاش مستمر برای کنترل و سرکوبی هیجانات است – و ممکن است موجب احساس عدم اصالت شود. مطالعات نشان داده است افرادی که از سرکوبی استفاده میکنند، علیرغم پوشاندن احساسات درونیشان، کمتر قادر به ترمیم خلق منفیشان هستند. آنها هیجانات منفی بیشتر و هیجانات مثبت کمتری را تجربه میکنند و خشنودی و عزت نفس پایینتری دارند.
اما چگونه میتوانیم بر مهارتهای تنظیمکننده ثمربخش هیجاناتمان بیفزاییم؟ آنطور که ماس میگوید آموختن راهکارهایی برای چهارچوبدهی مجدد موقعیت چندان آسان نیست. عوامل متعددی، نظیر فرهنگ، میتوانند سبب کسب سازوکارهای سازگارانه و غیرسازگارانه مختلف شوند. تنظیم هیجان به باورها و ذهنیتهای شهودی افراد نیز بستگی دارد. گمان میکنید بر هیجاناتتان کنترل دارید؟ اگر پاسختان “آری” است احتمال استفادهتان از سازوکار ارزیابی مجدد بیشتر است. چنانکه ماس عنوان میکند، آموزش تنظیم هیجان سازگارانه شامل “تغییر ذهنیتها و باورهای افراد درباره هیجاناتشان است”.
شکل دیگری از تنظیم هیجان وجود دارد که ماس و تیماش آن را دریافتهاند و میتواند به ما کمک کند تنظیم هیجان را در پرتو سنتهای هزاران ساله ببینیم – و آن پذیرش است. پذیرش هیجانی به حالتی از ادراک کردن گفته میشود که فرد دستخوش هیجان است اما تصمیم میگیرد هیچ کاری در قبال آن انجام ندهد و هیجان را تغییر ندهد. پذیرش هیجانی به طرز متناقضگونهای با کاهش هیجانات منفی و تابآوری ارتباط دارد. لذا عدم تنظیم هیجان گاهی میتواند بهترین راهکار تنظیم هیجان باشد. برای مثال، افرادی که هیجانات منفیشان را به هنگام تجربه استرس میپذیرند، هیجانات منفی کمتری را نسبت به کسانی که آنها را نمیپذیرند دارند.
این یکی از فرایندهای اساسی بهشیاری است. یکی از این فرایندها آگاهی از حالت هیجانی و روانشناختی و دیگری پذیرش است که میتواند به عنوان عدم تنظیم هیجان به آن نگریسته شود. ممکن است در نگاه اول به نظر غیرممکن برسد اما احتمالاً ترکیبی از این دو است که چنین اثری دارد: یک حالت پذیرش هیجانی – تصدیق هیجاناتتان نه مورد تهدید واقع شدن توسط آنها – و دانستن این که اگر بخواهید میتوانید به لحاظ شناختی دگرگونشان کنید.
آوردهاند خرد به معنی “توازن استدلال و احساس است”. ما در جستجوی این توازن راهمان را در این خواهیم یافت که به همان اندازه که هیجاناتمان را تجربه میکنیم، تنظیمشان نیز کنیم. چه میشود اگر تجارب هیجانیمان را به این عقیده گره بزنیم که روشهای تغییرشان را در اختیار داریم؟
چطور میشود اگر به جای استقبال از مهمانان مطلوبمان و رویگردانی از سایرشان میتوانستیم از پند مولوی که قرنها پیش آن را گفته است بهره ببریم: “هرچه آید از جهان غیبوش / در دلت ضیفست او را دار خوش”. در نهایت، درحالی که مهمانان مطلوب و نامطلوب با هر طلوع آمده و با هر غروب میروند، مدت و پیامد ملاقاتشان ممکن است تا حدی به خرد ما بستگی داشته باشد: این که چه اندازه احساساتمان را میپذیریم، و چگونه استدلال میکنیم.